مارتیک آوانسیانمارتیک آوانسیان

متاسفانه سرنوشت مهلت نداد تا خدمت استاد گرامی مارتیک درآوانسیان از بنیانگذاران رشته ارتوز و پروتز در هلال احمر برسیم چرا که سقوط هواپیمای کاسپین در تاریخ تیر ماه 1388 این عنصر پرتلاش و دلسوز رشته ارتوز و پروتز را که با وجود بازنشستگی در این حوزه فعالیت می کرد را از جامعه ارتوز و پروتز گرفت.

پس از درگذشت ایشان، خدمت استاد گرامی علی اکبر کاملی و نیز خانواده محترم آوانسیان رفتیم تا از زبان آنها در مورد زنده یاد آوانسیان بشنویم. در ادامه می توانید مصاحبه هایی که در این خصوص انجام شده اند را بخوانید تا بیشتر با استاد گرانقدر زنده یاد آوانسیان آشنا شوید.

جا دارد تا از سرکار خانم مهدیخانی که زحمت انجام این گفتگوها را قبول کردند تشکر شود همچنین از استاد کاملی و خانواده محترم آوانسیان برای اینکه وقت خود را در اختیار ما گذاشتند کمال تشکر را داریم.

انجمن علمی ارتوز و پروتز ایران

 

گفتگو با استاد علی اکبرکاملی

سال 1341 من در پرورشگاهی به نوجوانان بی سرپرست کفاشی یاد می دادم. یک روز یک هیات برای بازدید از پرورشگاه آمدند آن موقع مسئول پرورشگاه مستر ویلی بود. در آنجا بود که اولین بار با آقای آونسیان برخوردی داشتم. در آن زمان هلال احمر (شیر و خورشید سابق) در حال راه اندازی مرکز ارتوپدی فنی بود. آقای آوانسیان به عنوان مترجم و فردی که به دو زبان آلمانی و انگلیسی تسلط داشت به عنوان کارمند وزارت بهداری این هیات را همراهی می کرد ناگفته نماند که ایشان فرانسه هم می دانستند چرا که در فرانسه تحصیل کرده بودند. از سال 1343 که در هلال احمر در کارگاه کفاشی مرکز ارتوپدی فنی آن مشغول به کار شدم با ایشان بیشتر برخورد داشتم.
از زمان ورود ایشان به این حیطه شیفتگی و علاقه مندی پیدا کردند طوری که با تمام وجود سعی می کرد کار را دنبال کند. قبل از انقلاب در هلال احمر با سمت سرپرست فعالیت داشت که البته  شعبه هایی نیز در شهرستانهایی مانند مشهد، تبریز و اصفهان ایجاد کرده بود. الان دقیقا نمی دانم شاید هلال احمر 25-26 شعبه یا بیشتر در سراسر کشور داشته باشد.
ایمان به کار و عشق فراوان او به حرفه اش بسیار زیاد بود آدمی بود که به دنبال ریاست نبود با تمام وجود سعی می کرد به تمامی کارها نظم دهد. سخت گیر و منضبط بود اما دلیل این سخت گیری تنها برای نظم بخشیدن به امور بود طوری رفتار می کرد که پرسنل وقت شناس و منظم باشند. خودش به موقع سر کار می آمد،  غیبت نداشت حتی روزهای تعطیل هم کار می کرد.
یادم می آید یک روز لباس پوشیدم و برای گرفتن مرخصی برگه درخواست را پیش ایشان بردم خیلی راحت به من گفت: لباس پوشیدی؟ از کجا می دانستی که من بهت اجازه می دهم که بری؟ برگه را گرفتم و سر کارم برگشتم چون دیدم راست می گوید از قبل باید می رفتم ببینم اجازه می دهد بعد لباس می پوشیدم. اون روز نرفتم و به کسی بیرون از مرکز تلفن زدم تا کارم را انجام دهد. البته ناگفته نماند که بعدها ایشان از من به خاطر این برخورد عذرخواهی کردند. این را گفتم که بدانید چقدر ایشان در کار خود منضبط و قانون مند بودند. همانقدر که در برخی امور سخت گیر بودند و گاهی مواردی را تذکر می دادند، افرادی هم که منظم بودند و کارشان را خوب انجام می دادند را هم تشویق می کرد و پاداش می داد.
بعد از انقلاب مدت یک سال ایشان از ریاست مرکز کنار گذاشته شد و فردی که آگاهی کافی از کار ارتوپدی فنی نداشت ریاست مرکز را بر عهده گرفت. مدت زیادی طول نکشید که به علت تجربه بالا و سابقه 20 ساله او در زمینه کار ارتوپدی فنی مجددا ایشان با سمت مدیر فنی کارگاه در مرکز ارتوپدی فنی مشغول به کار شدند و تا زمان بازنشستگی به کار خود ادامه دادند. عشق به کار و خدمت سبب شده بود تا بعد از بازنشستگی هم با همان شور و اشتیاق گذشته به کار خود در سمت مشاور مرکز ادامه دهند. آنقدر ایشان در نزد مددجویانش محبوب بودند که بعد از فوت ایشان در سقوط هواپیما، مددجویانش بسیار ناراحتی کردند. در مجلسی که به مناسبت درگذشت ایشان برای تجلیل و گرامی داشت یاد ایشان در هلال احمر برگزار شد از من خواسته شد تا قدری در مورد ایشان صحبت کنم که البته دوست داشتم که از قبل با من هماهنگ می شد. درآنجا من ضمن صحبت در مورد او گفتم که در حق ایشان بسیار جفا شد. بهتر این بود که در زمان حیات از او تجلیل می شد نه اینکه بعد از درگذشت ایشان مراسمی برای تجلیل و تشکر از زحمات او با حضور خانواده اندوهگین او برگزار شود.

تاریخ مصاحبه: 10شهریور 1378

گفتگو با خانواده مرحوم آوانسیان
بازگشت به وطن
طبق گفته های پدرم ، به علت اینکه پدرش هویت ایرانی داشت در زمان جنگ جهانی دوم به همراه خانواده اش به جیبوتی که مستعمره فرانسه بود تبعید می شود آنجا سالیان سال زندگی می کنند عمه کوچکم آنجا به دنیا می آید و تسلط پدرم به زبان فرانسه به علت زندگی در جیبوتی است. موقعی که پدر 10 ساله بوده یکروز پدرش که بچه ها کنار ساحل برده بوده از روی صخره ها به داخل آب شیرجه می زند که به علت جزر و پایین بودن سطح آب گردنش آسیب می بیند و در بیمارستان زیر عمل جراحی فوت می کند. مادرش که در آن زمان عموی کوچکم را باردار بوده مجبور می شود تا به همراه بچه به اتیوپی زادگاه خودش و البته زادگاه پدرم و عمه بزرگم بازگردد. بعد از یکسال او هم به علت سیروز کبدی فوت می کند. فامیل مادربزرگم تصمیم داشتند که بچه ها را پخش کنند که عمه بزرگم مخالفت می کند لذا عکس فرزندان (اولین نفر ایستاده از سمت راست) را برای پدربزرگ بچه ها که در ایران بوده می فرستند و او هم می پذیرد که سرپرستی بچه ها بر عهده بگیرد. بنابراین پدرم و دوخواهر و برادرش به ایران می آیند.
تاثیر شخصیت پدر بر فرزندان
پدرم برق خوانده بود. پدربزرگم او را برای تحصیل در رشته برق به فرانسه فرستاد. بعدها پدرم به رشته ارتز و پروتز علاقمند شد که البته بیشتر انگیزه او به خاطر کمک کردن به خواهرش بود چرا که در هنگام تولد دست راستش دچار فلج و پارزی شده بود. او دوره های مختلفی را در کشورهای مختلف مانند فرانسه، هلند و ... گذراند.
AWT IMAGE
من در حال حاضر پزشکی را تمام کرده ام و در اطفال در ارمنستان در حال گرفتن تخصص هستم. برادرم همه کامپیوتر- نرم افزار خوانده است. شخصیت پدرم روی ما بسیار تاثیر داشته البته چون پدر و مادرم بسیار شبیه هم بودند نمی توانم بگویم بیشتر شبیه کدام آنها هستم. موقعی که می خواستم تخصص را شروع کنم به او گفتم که دوست دارم ICU یا اطفال تخصص بگیرم گفت که ICU سخت است برای خودت وقتی نمی گذارد اینطوری نظر می داد هیچ وقت ما را به انجام هیچ کار مجبور نمی کرد.
ویژگی های استاد آوانسیان
به بزرگترها و بچه های خیلی احترام می گذاشت طوری که حتی هنگام خواب بچه ها در اطرافش بازی می کردند و با اینکه مزاحم استراحتش می شدند همیشه به من می گفت که کاری به کارشان نداشته باشم. ب
چه ها برایش مثل اسباب بازی بودند، کارهایی می کرد که بچه ها دوست داشتند، بچه ها را پارک می برد و خود هم بازی می کرد، در هنگام بازی با بچه طوری رفتار می کرد که انگار خودش همه بچه است. یکروز نشد بخواهد بخوابد و بگوید بچه ها سر و صدا نکنند.
AWT IMAGE
محال بود مهمان بیاد و او ابراز نارضایتی کند همیشه می گفت در باید به روی مهمان باز باشد. شده بود معلول را از ده آورده بود و در خانه پذیرایی کرده بود تا او را ببرد هلال احمر برایش پا بگذارد. همیشه با همه کارهایی که می کرد راه آمدم هیچ وقت نگفتم که این کیه آوردی یا اینکه در مواردی که منزل نبود مشکلات را به او منتقل نمی کردم. همیشه فکر می کردم خدا من را سر راه او قرار داده بود که با او همراهی کنم. با اینکه پدر و مادرش را زود از دست داده بود همیشه موقع خواب اسم آنها را می آورد همیشه از پدر و مادرش طوری تعریف می کرد که انگار سالیان سال با آنها زندگی کرده بود.

در خانواده و اقوام خیلی صبور بود، در محیط کار هم طبق گفته همکارانش بسیار جدی و منضبط بود، سخت گیر بود اما سخت گیری اش فقط به خاطر علاقه اش به کار بود و می خواست همه کارها روی روال درستی پیش روند. به خیلی ها به روش های مختلف کمک کرده یادم می آید که اوایل انقلاب آخر هفته ها دارو، وسایل رفاهی زندگی و ... را به روستاهای دور دست می برد. به همین خاطر بود که هر گاه با هم به روستایی می رفتیم روستائیان به استقبالش می آمدند و به او خیلی احترام می گذاشتند حتی برای جشن هایشان او را دعوت می کردند. موقعی که به خانه می رسید از انجام هیچ کاری کوتاهی نمی کرد

 

AWT IMAGE